Contacts
صفحه اصلی پورتال | صفحه اصلی تالار | ثبت نام | اعضاء | گروه ها | جستجو | پرسش و پاسخ | فروشگاه الکترونیکی | خرید پستی بازی های کامپیوتری





صفحه اول انجمنها -> اصول اولیه در طراحی بازیهای کامپیوتری -> مرجع داستان بازي
 

ارسال يك موضوع جديد   پاسخ به يك موضوع ديدن موضوع قبلي :: ديدن موضوع بعدي
برو به صفحه قبلي  1, 2, 3, 4, 5, 6, 7, 8, 9, 10  بعدي

نويسنده
پيغام
ty.taleby
در حال رشد
در حال رشد


تاريخ عضويت: جمعه 6 دي 1387
تعداد ارسالها: 71
محل سكونت: كري انجين2


3 شنبه 24 دي 1387 - 04:38
پاسخ بصورت نقل قول
سلام دوستان اين داستان را خودم نوشتم ميشه گفت ادامه فيلم كونستانتين كه من اسمش را گذاشتم كنستانتين 2 نظرت را بگوييد
فكر كنم به شه بازي سبك rpgخلق کرد Laughing
------------------------------------------------------------------------------------------------
بعدازنجات زمین توسط کنستانتین از دست مامووون پسر شیطان، شیطان پسرش را کشت تا درس عبرتی برای دیگر شیاطین و دیگر فرزندانش شود شیطان به خاطر اینکه پسر خودش را بادستان خودش کشته بود زیاد ناراحت بود زیاد زیاد زیاد او خودش را داشت همراه با کینه ای برای حکومتش اماده می کرد کینه ی اهریمن کینه ای که نجات از آن توسط خدا انجام می شد.
کنستانتین برسرقبر چز:
کنستانتین بر سرقبر چز می رود و به او می گوید:افرین چز کارت عالی بود
صدای روح چز به کنستانتین می گوید:ممنون جان کنستانتین بزرگ ممنون برای تو پیش خدا طلب امرزش می کنم
کنستانتین:ممنون چز ولی جای من در درگاه خداوند نیست
صدای روح چز :هنوز معتقدی که توبه جهنمی می روی
کنستانتین:بله چز چون من فقط یک بار این شانس را داشتم و لی دیگه ندارم
صدای روح چز:کنستانتین خداوند می خواهد به تو شانس دیگری بدهد پس منتظر این شانس باش کنستانتین بزرگ . کسی که بسیاری از جهنمیان را به جهنم فرستاد.اینجا به تو همچین لقبی دادن کنستانتین بزرگ.
کنستانتین:واقعا چه جالب
پاپا بید نایت:کنستانتین بزرگ چطوری مرد
کنستانتین:ممنون بیدناید تازه گی ها چه خبر خبری نیست از وقتی که اون اتفاق افتاد دیگه رفت امدی دیده نشده توچی خبر نداری
کنستانتین:نه به بیکاری خردیم
بیدناید:این بیکاری نشونه بدی
کنستانتین :چرا
داستان کینه اهریمن را که می دونی
کنستانتین:اره چند روز پیش وقعه ای که داشتم ی دورگه ای رو بر می گردوندم بهم گفت
پاپا بید نایت:از زوبین سرنوشت چه خبر دست اون زنه که نیست
کنستانتین:اره دست اونه
پاپا بید نایت: پسر تو ی اهمقی بیشوری
کنستانتین:چرا مگه چه عیبی داره
پاپا بید نایت:اون زوبین سرنوشت نباید دست یک فرا جهان بین باشه
کنستانتین:وای خدای من این موضوع فراموش کرده بوده
پاپا بید نایت:ای اهمق برو اونو ازش بگیر تا حکومت شیطان به امروز فردا نکشیده
صدای در :تق تق تق
پاپا بیت نایت:کیه بیاتو
پیغامی دارم بگو:سرتوکنیسیله مانروسیتو ساتریتو منوالیستی
کنستانتین:یعنی چی
پاپا بید نایت:یعنی تا شب وقت داری اون زوبین سرنوشت رو ازدست اون دختر بگیری گه از شب بگزره
خدای من خدای من پای شیطان به این دنیا باز میشه می دونی یعنی چی برو دنبالش
کنستانتین:باشه من رفتم
کنستانتین:الو الو جولیا کجایی من پاریسم چی شده زوبین سرنوشت کجاست پیش منه توی صندوق مخفی پلیس در لوس انجلس تا شب نشده برگرد و اون زوبین سرنوشت را من برسون ببینم تا شب بلیط برگشت گیرم میاد یا نه بگو برم خودم برش دارم نمیشه امنیتی باید خودم باشم باشه خودتو زود برسون باشه
ساعت 3بعداز ظهر تا شب 4ساعت مانده
صدای زنگ موبایل کنستانتین به صدا در می آید :کنستانتین من تا شب بلیط گیرم نمیاد چی کارکنم
وای خدای من وای خدای من و کنستانتین چی شده اوزوبین نباید دست توباشه باید بدمش به پاپ بید نایت تا نابودش کنه چرا زوبین را نابود کنه چون اگه اون زوبین به دست من نرسه حکومت شیطان شروع می شه.من خودمو ی جوری می رسونم هر کاری می کنی زود تر
ساعت 5 تا شب 2 ساعت مانده .
لو الو جولیا کجایی دیگه دارم می رسم کجایی تا لوس انجلس 130تا فاصله دارم رسیدی بیا دم مرکز پلیس
باشه.
ساعت 6 تا شب 1 ساعت باقی مانده
کنستانتین:چرا دیر کردی
جولیا:ترافیک بود
کنستانتین: زودباش فقط نیم ساعت وقت داریم
جولیا:باشه باشه
جولیا :بیا این هم زوبین سرنوشت
جولیا :وای خدای من دیگه وقت نداریم یک ربع بیشتر وقت نداریم.
کنستانتین: بریم پیشه پاپا بید نایت
جولیا: پاپا بید نایت اون کیه دیگه
آسمان تاریک شده ابر ها تو هم رفتن هیچ ماشینی حرکت نمی کنه همه جا تاریک شده گرما خاصی دنیا را گرفته کنستانتین دیگه دیر شده .تنها کاری که می مانه اینه که از خدا طلب امرزش کنیم.یعنی همه ما می میریم اره همه مامیمریم مردم دیوانه شدن مردم دارن یکی فرار می کنند
جولیا:بیاماهم فرار کنیم
کنستانتین :فرار فایده ای نداره باید منتظر مرگمان باشیم
جولیا: وای خدای من کنار اون اون ابر ها نوری سیاه دیده می شه همرا با نور سفید
کنستانتین:اون جنگ آرماگیدون
جولیا: منظورت همون اخرین جنگ بین خیر و شر
کنستانتین :بله خداوند فرشتگانش را می فرسته تا نگزاره پای شیطان به این دنیا باز بشه و اینجاست که معلوم می شه ایا خیر برنده می شه یا شر
ما چیکار می تونیم بکونیم
کنستانتین:فقط دعا
کنستانتین شروع به دعاخواندن می کند پشت سرش جولیا هم شروع می کند
در کشور های دیگه دیگران هم دست به دعا بر می دارن
گفته شده که در هر ادیانی یک منجی وجود دارد. و دراین جنگ همه منجی ها دیده می شوند
این مردمان منجی هایشان را دعا می کنند و از انها از خدا طلب کمک و یاری می کنند.
وبا دعای همگان همه مردمان بروی زمین انسان هایی که هیچ گناهی نکردن و پاک هستند
تبدیل به فرشته می شوند و به کمک خداوند می روند کنستانتین و جولیا هم همینطور
انها تبدیل فرشته می شوند و به داخل بدن شیطان وارد می شوند و بعد شیطان را نابود می کنند
و بعد به طرف زمین بر می گردن همه دوباره تبدیل به انسان می شوند و زندگی خود را ادامه می دهند
ولی بازهم شیطان زنده می ماند و قسم می خرد که تمام انسان هارا نابود کند.این تجربه فرشته شدن
برای ما انسان ها تجربه ی بسیار عالی بود چون توانستیم بفهمیم چی هستیم کی هستیم و برای کجاییم
از کجا امده ایم و به کجا می رویم . ولی بازهم آثار وجود شیاطین دیده می شود پس ما ها باید
کارمون راادامه بدهیم تا روزی که خداوند به ان وعده داده است روزی که دنیا به پایان می رسد
واون روز را هیچ کس نمی دونه که کی میرسه خیلی ها اومدن ادعا کردن که می دونند ولی
هیچ کدام از حرف هایشان به واقیت نپیوسته حتی منجی های ما هم نمی دونند که کی می رسه
حتی فرشتگان تمامی مخلوقات نمی دونند که اون روز کی هست فقط خدا می دونه فقط خدای بزرگ
خدایی که ناظر برتمامی اعمال ماست.
صدای زنگ تلفن جان کنستانتین به صدا در می آید
پاپا بیدناید:جان ی جن سرباز می خواد از جسم یک دختر بچه بیاد بیرون من نمی تونم بکشمش
بیرون کارتو کارتو
کنستانین:باشه اومدم
خوب اینم زندگی ماست دیگه جان کنستانتین بزرگ کسی که جن ها را از جسم انسان ها در میاره و بعد دوباره می فرستتشون جهنم .
صدای زنگ گوشی جان کنستانتین
پاپا بت نایت:پس کجایی مرد اه بدودیگه
کنستانتین:اومدم دیگه
صدای قطع شدن گوشی :بیب بیب بیب بیب بیب بیب بیب
نویسنده: محمد طالبی

_________________
محمدطالبي
ty.taleby@gmail.com
ty_taleby@yahoo.com
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نويسنده
پيغام
120
کاربر جدید
کاربر جدید


تاريخ عضويت: 3 شنبه 27 اسفند 1387
تعداد ارسالها: 4
محل سكونت: ایران - خوزستان


2 شنبه 31 فروردين 1388 - 16:52
پاسخ بصورت نقل قول
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام به دوستان این هم از طرح داستان من ، فوق العاده نیست و شاید مبتیدانه به نظر برسد ولی می تواند با کمک شما بهتر شود .

طرح داستان :
این داستان از آنجا شروع می شود که نیروهای آمریکایی به فکر ایجاد نیروهای قدرتمند برای از بین بردن اهدافشان می افتند و برای این کار شروع به تحقیق می کنند و از سرگذشت نیروهای فدائی اسماعیلی به رهبری حسن صباح علاقمند می شوند و تصمیم می گیرند نیروهایی همچون فدائیان ( اساسین ) به وجود آورند که بدون ترس از مرگ در مواقع ضروری در دل دشمنانشان دست به اقدام زنند و علاوه بر آن نیروهایی قوی تر و سریعتر و بی باک تر داشته باشند ، برای این کار یک گروه از پژوهشگران آمريكايي با بهره گیری از علوم روانشناسی و داروسازی و ..... تشكيل می دهند تا به تحقیق بپردازند .
این گروه زیر نظر سازمان سیا ایران را بنا به نزدیکی به شوروی و حضور گسترده ی نیروهایشان و سر سپردگی رژیم شاه انتخاب و دوری از مطبوعات انتخاب می کنند و گروه را به ایران می آورند و در یکی از پایگاه های مخفی خود در ایران دست به کار می شوند و عده ی زیادی ایرانی را از شهرها و روستاها و مناطق دور افتاده می ربایند و بر روی آنها آزمایشاتی انجام می دهند که عده ای کشته می شوند تا بلاخره بدن یک چوپان ایرانی به مواد شیمیایی و داروهای تزریق شده پاسخ مثبت می دهد و داروها اثرات مورد نظر آمریکایی ها را بر بدن او می گذارد ، سپس بخش های نظامی و روانشناسی دست به کار می شوند و با استفاده از داروهای و ابداعاتی در حین انجام آموزش های نظامی موفق می شوند ذهن او را از گذشته اش پاک کنند و سپس پس از مدتی که سایر موارد مورد نیاز از جمله یادگیری زبان آمریکایی و روسی و خواندن و نوشتن و ... را به او یاد می دهند تصمیم می گیرند از او برای نابودی اهدافشان استفاده کنند ؛ آنها اعتقاد دارند که « یک گلوله که به سر فردی خاص اصابت کند ، اکثرا از خرج میلیاردها دلار و برنامه های بلند مدت و لشکرهای چند صد هزار نفری موثر تر است »
ولی هنوز این طرح با موفقیت اجرا نشده است چون هنوز در طول سه سال فقط سه نفر بدنشان به آزمایشات پاسخ مثبت داده است و اکثریت قاطع افرادی که این نوع مواد به بدنشان تزریق می شود پس از مدتی می میرند ...
سازمان سیا که این طرحم مسری را انجام می دهد تصمیم به اجرای ترور هایی دار و برای این کار از <الف > استفاده می کند و او ابتدا در ایران قتل هایی را انجام می دهد و پس از آنکه نیروهای آمریکایی به توانایی های او اعتقاد پیدا می کنند تصمیم می گیرند یکی از ماموریت های سخت و مهمشان را به او بدهند .
آمریکایی ها پیش از این با دانشجوی ایرانی که در روسیه درس می خواند مواجه شدند و به علت شباهتش با < الف > نقشه ای طرح کرده و خانواده ی او را در ایران توسط حادثه ای آشكار ( برخورد یک دستگاه کامیون نظامی آمریکایی که راننده ای به ظاهر مست داشت به خودروی خانواده ی دانشجو ) به قتل می رسانند و پس از آن در هنگامی که دانشجو قصد برگشت به روسیه ( شوروی ) را دارد او را می ربایند و به قتل می رسانند و < الف > را که بر روی چهره اش یک عمل جراحی انجام داده بودند و مدت ها تحت آموزش و تحصیل علمی بود که دانشجو می خواند و تمامی ریز نکات اخلاقی دانشجو را به کمک تیم تحقیقاتی خود به او یاد داده بودند را به جای او به روسیه می فرستند و به او ماموریت می دهند به جای دانشجو و به بهانه ی قتل خانواده اش توسط آمريكايي ها با روس ها همکاری کند و در حزب کمونیست و همچنین کا گ ب علاوه بر به دست آوردن اطلاعاتی از نیروهای آنها در ایران چند نفر را هم به قتل برساند و < الف > در مدت دو سال این قتل ها را انجام می دهد ولی سر انجام ماموران کا گ ب به او شک می کنند و سعی در دستگیری او دارند ولی < الف > می گریزد و در حین فرار چند دارویی خودش را گم می کند و از آن پس ذهنش کم کم آشفته می شود و او چند بخش از گذشته اش را به صورت مبهم در خواب در می یابد ؛ سر انجام پس از فرار به ایران می رسد و با کمک نیروهای سیا باز به مرکز پژوهشی بر می گردد و مدت شش ماه در ايران می ماند و زیر نظر پژوهشگران می ماند و زیر نظر آنها هست ولی او از خاطرات مبهمش هیچ نمی گوید و آنها هم به هیچ نکته ی مشکوکی پی نمی برند پس از آن دوباره به او ماموریتی می دهند و این بار در آمریکا که چند تن را که با گفته ها و اعمالشان در آمریکا علیه نیروهای سیا آمریکا افکار عمومی را تحریک می کنند از بین ببرند و همچنین با چند ترور ذهن افکار عمومی آمریکا را بشوراند و آنها را برای انجام اقداماتی توسط دولت و سازمان های امنیتی متمایل کند .
< الف > به آمریکا می رود و در طول مدت شش ماه قتل هایی را طبق برنامه انجام می دهد ولی در این مدت شک و تردید در دلش آشکار می شود چون روز به روز مقدار بیشتری از گذشته اش را به یاد می آورد تا اینکه یکی از پژوهشگران آمریکایی سابق را که در آزمایشگاه دیده بود را می بیند و بدون جلب نظر کسی خودش را از دید محافظان و مراقبان آمريكايي که برای او گماشتند می رهاند و آن پژوهشگر را به همراه خانواده اش اسیر می کند و تمامی چیزها را از او می شنود ولی چون داروها و مواد و کار زیادی بر او انجام داده اند با خونسردی خاصی پژوهشگر را به همراه خانواده اش می کشد و آن را همچون حادثه ای نشان می دهد ، سپس او را به ایران فرا می خوانند ؛ به ایران بر می گردد و بلافاصله ماموریتی به او می دهند که شامل قتل چندین تن از مبارزان ضد شاه است بدون اینکه کسی مشکوک شود و افکار عمومی بیش از پیش تحریک شود به قتل برساند ؛ در این ماموریت چند تن دیگر از تبدیل شده ها هم باید دست به قتل های دیگری بزنند .
اوضاع ایران روز به روز آشفته تر می شود و رژیم شاه کنترلش را بر وقایع کمتر شده و بیم آن می رود دیگر کنترلی بر وقایع نداشته باشد ، دولت آمریکا تصمیم می گیرد که افرادشان را برای درامان ماندن از ایران خارج کند و در حالی که اکثر افراد گروه از ایران خارج می شوند ولی هسته ی مرکزی گروه که اعتقاد دارد ظرف چند ماه آینده کارشان به نتیجه می رسد و می توانند نیروهای آمریکایی را بدون از بین بردن حافظه ی آنها با صرف هزینه ی بسیار کمتر به قاتلین برتر تبدیل کنند از بازگشت به آمریکا امتناع می کنند چون می ترسند در آمریکا کارشان با وقفه رو به رو شود و شاید هم نتوانند کارشان را ادامه دهند ، بنابر این در ایران می مانند ولی مشکلی پیش می آید و < الف > مبارز انقلابی را که باید می کشت را نمی کشد و او را مخفی می کند و در جستجوی گذشته اش به دهشان باز می گردد ولی با حقایقی تکان دهنده رو به رو می شود.
تمامی اعضای خانواده اش کشته شده اند و دلیل آن هم این بود که با جدیت به دنبال او بودند و آمریکایی ها برای جلوگیری از ایجاد مشکل توسط آنها در کارشان دست به قتل آنها زدند .
< الف > خشمگین می شود و حالا که کل گذشته اش را به یاد آورده از آمریکایی ها متنفر می شود و او ل به در خواست مبارز مانع از کار دیگر همکارانش و قتل مباررزین دیگر می شود و قاتلین همچون خودش را به طرق گوناگون به قتل می رساند ؛ پس از آن تصمیم به نابودی پژوهشگران آمریکای می گیرد و برای این کار چند تن از عوامل سیا را در ایران می کشد و در مقابل سیا به همراه موساد و ساواک سعی در یافتن او و نابودیش دارند ولی موفق نمی شوند و در همین اوضاع آمریکایی ها موفق می شوند که چند مامور آمریکایی را به قاتلین برتر تبدیل کنند ولی < الف > می تواند با ورود به پایگاه اصلی با بمب گذاری ساختمان اصلی را به همراه اسناد و مدارک کارهای تحقیقاتی را از بین ببرد و پس از آن به دنبال پژوهشگران اصلی می افتد که به پایگاهی نظامی وارد شده اند تا از ایران بروند ولی < الف > به دنبال آنها می رود و آنها را در پایگاه نظامی مخفی آمریکایی ها به قتل می رساند و با قتل پژوهشگران آمریکایی با توجه به شیوه های ابداعی آنها و سهل انگاری آنها در قرار دادن مدارک در جای دیگر و کپی برداری از نتایج تحقیقات طرح به صورت واضحی به شکست می خورد و نقشه های سیا نقش بر آب می شود ، < الف > در حالی که به شدت زخمی شده است می گریزد و به مبارز پناه می برد تا خوب شد و پس از آن تصمیم به قتل سران رژیم شاه می گیرد که مبارز با او مخالفت می کند و او را وارد خط مبارزات انقلابی می کند .
شعله های انقلاب زبانه می کشد و شاه فرار می کند و نیرو های نظامی آمریکا به همراه تجیهزاتشان و مستشارانشان از ایران خارج می شوند ، رژیم رو به سقوط می گذارد و کنترل نیروهایش بر اوضاع کشور کم و کم تر می شود مبارزات ادامه دارد و آمریکایی ها به همراه صهیونیست ها از تغییر رژیم ایران بیمناک هستند ، کم کم زمزمه های ورود امام به گوش می رسد و با توجه به اراده ی قاطع امام در برابر آمریکا و شوروی و نیز تفکرات او درباره ی فلسطین ، آمریکایی ها و اسرائیلی ها و نیروهای ساواک می پندارند با ورود امام به ایران هیچ چیز جلو دار انقلاب نخواهد بود و از مقابله آشکار با نیروهای انقلابی نا توان هستند و از قیام همه جانبه ی مردم می ترسند پس بنا به پیشنهاد مسئولان موساد برای جلوگیری از ورود امام باز هم تصمیم می گیرند تا یاران امام چه در سطح متوسط چه یاران شناخته شده و حتی آنها که نامی از آنها بر زبان نیست را ترور کنند این کار را به صورت پلکانی انجام دهند تا خود نیروهای انقلابی از سوء قصد به جان امام بیمناک شوند و از ورود امام به ایران جلوگیری کنند ؛ این طرح با موافقت نسبی رو به رو می شود ولی وزارت خارجه ی آمریکا از اقدامات پیش بینی نشده ی نیروهای انقلابی و امام می ترسد بنابراین تصمیم بر این می شود برای نابودی انقلاب نیروهای انقلابی سطح پائین که هم با مردم ارتباط دارند و هم با نیروهای شناخته شده ی انقلاب این ترس را ایجاد کنند ولی نیروهای ساواک از هم پاشیده شده اند و عوامل موساد و سیا در ایران بسیار ضعیف شده اند ، بنابر این از آخرین حربه ی خودشان که همان قاتلین برتر آمریکایی هستند که هنوز از ایران نرفتند تصمیم به استفاده می گیرند .
این قاتلین که مدت ها به دنبال < الف > بودند این بار با کمک سایر عوامل موساد و سیا و با قیمانده ی ساواک دست به قتل هایی می زنند ...
< الف > با توجه به قتل ها و نو ع انجام دادنشان به ماهیت قاتلین پی می برد و سعی در به دست آوردن ردی از آنها می کند و چند تن از این گروه ترور را غافلگیر می کند و به قتل می رساند و سر انجام در حین این اقدامات که برای ناکام نهادن گروه ترور بود در شب دهم بهمن ماه سال 57 محل آنها توسط < الف > شناسایی شده و او به آنها که قصد دارن فردای آن روز قتل ها و بمب گذاری هایی را انجام دهند حمله می کند ولی توسط قاتلین برتر و تعدادی از اعضای گروه ترور محاصره می شود و پس از در گیری شدید « شهید » می شود و پس از آن در هنگام فرار قاتلین برتر به همراه گروه ترور آنها به مبارزان انقلابی مسلح بر می خورند که برای کمک به <الف> آمده بودند و پس از یک درگیری شدید باقیمانده ی قاتلین برتر به همراه چند تن از گروه ترور کشته می شوند و گروه ترور از هم پاشیده می شود و از دستیابی به اهدافش ناکام می ماند و دو روز بعد با ورود امام به ایران عملا رژیم شاه نابود می شود و سلطه ی آمریکا در ایران پایان می یابد .

پایان
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي
 

نويسنده
پيغام
Mr_Dragon
مدیر انجمن
مدیر انجمن


تاريخ عضويت: 2 شنبه 15 خرداد 1385
تعداد ارسالها: 329
محل سكونت: My Computer


2 شنبه 31 فروردين 1388 - 20:37
پاسخ بصورت نقل قول
بهتون تبریک میگم . داستان های خوبی بودن ( البته هنوز کامل نخوندم ) . ولی یک سوال . چرا داستان ها مرتبط به بازیسازی در ایران اکثر موضوعات سیاسی رو در بر میگیرن ؟ چرا ما به گذشته ی ایران و تاریخ کهن ایران نگاه نمیکنیم و در این مورد داستان نمی نویسیم ؟!!!
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ديدن وب سايت كاربر نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نويسنده
پيغام
ashkan_203
مدیر انجمن
مدیر انجمن


تاريخ عضويت: 5 شنبه 9 آذر 1385
تعداد ارسالها: 794
محل سكونت: همه جای ایران سرای من است


2 شنبه 31 فروردين 1388 - 20:52
پاسخ بصورت نقل قول
نوشتن ! نوشتن ! نوشتن !
خوبه به نوشتن ادامه بده Laughing چون هر چه بیشتر بنویسی می تونی بهتر بنویسی Laughing

اما نباید انتظار داشته باشی که بشه روی اینگونه طرح ها بازی ، فیلم یا رمان پیاده کرد چون:
1تقریبا میشه گفت که یه جور روایت تاریخه
بخش های توی بازی خیلی کلیه ، هم چنین گستره ی زمانیش زیاده ! یعنی مثلا اون اول سه سال تحقیقات . بعدش یه مدت توی شوروی . بعدش شش ماه آمریکا و .....
می تونی این بخش هایی رو که گفتی هر کدوم تو یه اپیزود از بازی جا بدی . یعنی هر بازی یه بخش
در غیر اینصورت داستان تبدیل میشه به فیلم هندی !!!
در ضمن دوست عزیز تو فکر می کنی حتی اگه آمریکایی ها از حسن صباح و عیار ها هم خبر داشتند(که شاید بدونند) ، می اومدند کارهای اون رو سرلوحه کارشون قرار بدهند.
هدفی که تو مدنظرت بوده قابل تحسینه ( نکوداشت آمریکایی ها و شوروی و موساد و سیا و ساواک و بزرگداشت انقلاب ) ولی یه داستان نویس خوب نباید توی هدفش گم بشه !!
یعنی اینکه فقط بخوای اونا رو بکوبی نمیشه!! باید سعی کنی هوشمندانه و در شرایط لازم از ابزارت(قلم ) استفاده کنی.
سعی کن همیشه به دور از تعصب بنویسی . چون اگه بخوای داستان روی طرف های مقابل هم اثر بذاره باید کاملا منطقی باشی چون اگه با تعصب بنویسی قطعا اونا هم هنگام خوندن داستان یا دیدن فیلم یا بازی کردن با تعصب بازی یا فیلم یا داستان رو ادامه می دهند .
داستانت برای شروع بد نبود ولی شاید بهتر باشه یه تغییرات کلی تو داستانت بدی تا به هدفت برسی . شاید بهتر باشه شخصیت اصلی ات خودش قدرت هایی رو داشته باشه نه اینکه آمریکایی ها اون رو پرورش بدهند. در ضمن این ایده هم شکل بودن هم کلیشه ای شده.
شاید بهتر نباشه حداقل توی یک بازی اکشن مسایل خانوادگی وارد بشه یعنی همین کشتن ساختگی خانواده !!!!
می تونی برای هر اپیزود از یک بخش با هدف منطقی تر استفاده کنی .
در کل یه نصیحت بهت می کنم . اگه توی ساختان داستان دنبال گفتن حقیقت یا چیزهایی که حداقل فکر می کنی حقیقته هستی اصلا دنبال داستان های سیاسی نرو !!(چه داخلی چه خارجی )
چون مطمئنا با شرایط حاکم نمی تونی کاملا بی طرف باشی . اگه طرف قدرت رو بگیری ممکنه که بتونی به اهداف دیگه مثل ثروت و شهرت و ... برسی اما نمی تونی بعضی جاها حرف دلت رو بزنی و برعکس این قضیه هم هست یعنی شاید نخوای طرف قدرت رو بگیری اونجوری دیگه خدا می دونه .
حرف آخرم هم اینه !!!
به نوشتن و خوندن ادامه بده چون در این صورت می تونی به اهدافت برسی Laughing Laughing Laughing Laughing

_________________

آی گیمز
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل ديدن وب سايت كاربر نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نويسنده
پيغام
120
کاربر جدید
کاربر جدید


تاريخ عضويت: 3 شنبه 27 اسفند 1387
تعداد ارسالها: 4
محل سكونت: ایران - خوزستان


5 شنبه 3 ارديبهشت 1388 - 12:38
پاسخ بصورت نقل قول
ممنونم .
اصولا این داستان رو برای سرگرمی نوشتم و دو سه روز روش بیشتر کار نکردم و زیاد دل بهش نبستم ، یک مدت هم می خوام اصلاحش کنم ولی این کنکور لعنتی نمی زاره .
یک داستانی که دو سه سال روش کار می کنم ( هنوز بیشتر از صد صفحه ننوشتم ) تموم نشده ( تا حالا یک بیست تا شخصیتی داره و مشکل اصلی اینه که می خوام برای هر شخصیت یک سرگذشت داشته باشم ) تازه اگر هم تموم بشه فکر نکنم کسی تو ایران اونقدر حرفه ای باشه که بزارم ازش استفاده کنه ( در زمان قبل از هخامنشیان است ) .
یک طرح داستان هم دارم که برای بازی هست بعدا می زارمش ...
از توجه ی شما خیلی ممنونم Very Happy
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي
 

نويسنده
پيغام
Legendary Dark Knight
کاربر جدید
کاربر جدید


تاريخ عضويت: 4 شنبه 18 آذر 1388
تعداد ارسالها: 7
محل سكونت: The Village Hidden In The Leaves


2 شنبه 23 آذر 1388 - 20:01
پاسخ بصورت نقل قول
سلام
داستان د ايده جالبيه.داستان الف هم خوبه
موفق باشي Laughing

_________________
Dont ever lose"
sight of your dreams
and protect your
"honor
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

تنكس
نويسنده
پيغام
dodo
بازی ساز
بازی ساز


تاريخ عضويت: 5 شنبه 15 دي 1384
تعداد ارسالها: 124
محل سكونت: توی CPU هسته دوم


1 شنبه 20 دي 1388 - 21:11
پاسخ بصورت نقل قول
سلام دوستان عاليه
خوشحالم كه همچين تاپيك خوبي زدم كه دوستان داستاناشون رو بزارن Laughing
اميد وارم چند تا داستان نويس خوب بديم بيون Evil or Very Mad Rolling Eyes

_________________
COMING SOON
www.CGLord.com
بزرگترن پرتال تبادل اطلاعات واموزش برای ایرانیان وخارجی ها
در زمینه گرافیک کامپیوتری
3DMax ,Maya , Virtools, Photoshop,Quest3D,.....

COMING SOON.
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل ديدن وب سايت كاربر نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نويسنده
پيغام
Unity3D
مدیر انجمن
مدیر انجمن


تاريخ عضويت: 2 شنبه 23 آذر 1388
تعداد ارسالها: 1034


1 شنبه 20 دي 1388 - 22:37
پاسخ بصورت نقل قول
سلام

بچه ها من داستان نویسی و ایده پردازیم خیلی ضعیفه (هرچی به مخم فشار میارم هیچ ایده ای ازش بیرون نمیاد!!! ) Crying or Very sad

یه زحمتی براتون داشتم ... کسی میتونه یه داستان کلی برا یه بازی برام بنویسه ؟ بازی بسیار ساده و در مورد دنیای حیوانات (یا هر چیزی که جالب باشه) مثل ماداگاسکار !! ، کلا میخوام یه چیز ساده و طنز وار باشه ...

یه ایده کلی ، سر نخی ، چیزی هم بدید کافیه
دستتون درد نکنه
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل
 

نويسنده
پيغام
hz
بازی ساز
بازی ساز


تاريخ عضويت: 5 شنبه 28 آذر 1387
تعداد ارسالها: 220
محل سكونت: I live in...


2 شنبه 21 دي 1388 - 09:41
پاسخ بصورت نقل قول
واقعا جالب بود من خیلی استفاده کردم :

اولی : * * * *
دومی : * * * * *

_________________
خدایا من در کلبه تنهایی خویش چیزی دارم که تو در بارگاه کبریایی خود نداری که من چون تويی دارم و تو چون خودی نداری . . . !
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل
 

نويسنده
پيغام
m_basij
پیر بازی سازی
پیر بازی سازی


تاريخ عضويت: 5 شنبه 19 شهريور 1388
تعداد ارسالها: 523
محل سكونت: داخل کد


2 شنبه 21 دي 1388 - 13:39
پاسخ بصورت نقل قول
به اقای Unity3D :
خوب اول بگو بازیت چی می خواهی باشه . من داستان نویسیم خوبه . اما اگه فکری بخواهی کمی وقت می بره . و بعدم خودت باید با بازی منطبقش کنی و داستان داستانه .
این چه طوره . انا تو راه رفتن به جنگل با ماشین جیپش بوده که ناگهان یک میمون می پره جلوش . انا می زنه رو ترمز و می ره می خوره به درخت . وقتی بهوش میاد نگاهش به ، به ، به ادمی که در تاریکی وایساده بوده و چهرش معلوم نیست میوفته و همینجوری که داشته گیج می رفته می گه من کجام؟ اقا این یارو هم می گه که شما رو تو ماشین بی هوش بودید و اوردیمتون اینجا . و دو روزه که بیهوشید . انا هم یادش میوفته که دیروز ظهر با نامزدش قرار بوده برن کشور خودشون . و می خواسته سعی کنه تلفن بزنه که می بینه همراهش نیست . از اتاق می ره بیرون و می گه ماشینم کجاس . مرد هم با اشاره بش می گه که باید بری از دره پایین . اون هم با مشقتی این مسیر را می چیماید و....
اگه خواستی بگو تا کاملشو باست بنویسم.

_________________
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل ديدن وب سايت كاربر نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نمايش نامه هاي ارسال شده قبلي:   
ارسال يك موضوع جديد   پاسخ به يك موضوع    صفحه 9 از 10 تمام ساعات و تاريخها بر حسب 3.5+ ساعت گرينويچ مي باشد
برو به صفحه قبلي  1, 2, 3, 4, 5, 6, 7, 8, 9, 10  بعدي


 
پرش به:  


شما نمي توانيد در اين انجمن نامه ارسال كنيد.
شما نمي توانيد به موضوعات اين انجمن پاسخ دهيد
شما نمي توانيد نامه هاي ارسالي خود را در اين انجمن ويرايش كنيد
شما نمي توانيد نامه هاي ارسالي خود را در اين انجمن حذف كنيد
شما نمي توانيد در نظر سنجي هاي اين انجمن شركت كنيد


unity3d

بازگردانی به فارسی : علی کسایی @ توسعه مجازی کادوس 2004-2011
Powered by phpBB © 2001, 2011 phpBB Group
| Home | عضويت | ليست اعضا | گروه هاي كاربران | جستجو | راهنماي اين انجمن | Log In |