Contacts
صفحه اصلی پورتال | صفحه اصلی تالار | ثبت نام | اعضاء | گروه ها | جستجو | پرسش و پاسخ | فروشگاه الکترونیکی | خرید پستی بازی های کامپیوتری





صفحه اول انجمنها -> اصول اولیه در طراحی بازیهای کامپیوتری -> راز گنجينه ( قدم اول - داستان )
 

ارسال يك موضوع جديد   پاسخ به يك موضوع ديدن موضوع قبلي :: ديدن موضوع بعدي
برو به صفحه 1, 2  بعدي

راز گنجينه ( قدم اول - داستان )
نويسنده
پيغام
iran_adventure
مدیر انجمن
مدیر انجمن


تاريخ عضويت: شنبه 4 آذر 1385
تعداد ارسالها: 2069
محل سكونت: تهران


1 شنبه 1 بهمن 1385 - 22:37
پاسخ بصورت نقل قول
سال 1385 ( سارا )

سارا داره به خونه قديمي پدربزرگش مي ره كه بعد از فوت اون به سارا ارث رسيده . سارا به خونه پدربزرگش مي ره كه همه جاشو خاك گرفته و حالت عجيبي بر خونه حكم فرماست . سارا بعد از گشتن تو خونه به اتاق مطالعه پدربزرگش مي ره اونجا به صورت اتفاقي دفترچه خاطرات پدربزرگش رو پيدا مي كنه و شروع به خوندن كتاب مي كنه ...

سال 1340 ماه دي ( محسن )

آقاي مجيدي بعد از بازديد بيمار خود در حومه شهر در حال برگشتن به منزل خودش بوده كه در بين راه فردي رو در جاده مي بينه كه در جاده بيهوش افتاده ، محسن متوجه مي شه كه اون تير خورده ، فرد بيهوش رو داخل ماشينش مي زاره و چمدوني رو كه نزديك فرد روي زمين افتاده بوده رو در صندوق عقب ماشين مي زاره و به سمت بيمارستاني كه توش كار مي كرده حركت مي كنه بعد از رسيدن به بيمارستان فرد بيهوش رو به بخش اورژانس مي سپاره و به منزلش برمي گرده قافل از اينكه چمدون پشت ماشينش جا مونده .
محسن فردا صبح با صداي زنگ در از خواب بيدار مي شه . به سمت آيفون مي ره . شخصي كه پشت دره خودش رو پسرعموي فردي معرفي مي كنه كه محسن ديروز به بيمارستان رسونده . محسن فرد ناشناس رو به خونه دعوت مي كنه . شروع به صحبت مي كنند و از كاري كه محسن كرده بوده تشكر مي كنه و سراغ كيف رو مي گيره ، محسن هم مي گه كه كيف در ماشينه ولي از صحبت هاي فرد متوجه مي شه كه دروغ مي گه . محسن پس از شك كردن به فرد ناشناس از او نشاني مي خواهد و فرد ناشناس كه مي بينه نمي تونه محسن رو قانع كنه به روي او اسلحه مي كشه ... محسن به هر صورتي كه هست از دست فرد ناشناس فرار مي كنه .
محسن كه متوجه شده جان ميثم درخطره به بيمارستان مي ره و ميثم رو كه تازه به هوش اومده از بيمارستان خارج مي كنه .
محس و ميثم به هتل مي رن . شب هنگام محسن از ميثم در مورد اون فرد و چمدون مي پرسه . ميثم خودش رو خلاف كاري معرفي مي كنه كه در زمينه انواع سيستم هاي امنيتي تخصص داره و عضو يكي از بزرگترين باندهاي قاچاق در زمينه زيرخاكي و عتيقه معرفي مي كنه شروع به تعريف داستان عتيقه و دزدي اون از موزه اصلي شهر مي كنه .

يك هفته پيش ... ( ميثم )

ميثم هر روز به موزه مياد تا در مورد عتيقه و موزه و سيستم هاي اميتي موزه اطلاعات كسب كنه .
روز اول ... روز دوم ... روز سوم ... روز چهارم ... روز پنجم ... روز ششم ... ميثم در اين روز توسط دوستش كه در باند بوده مطلع مي شه كه رييس دستور داده كه بعد از انجام كار ميثم رو كه اطلاعات زيادي از باند مي دونه و مهره خطرناكي هست رو بكشن . ميثم كه قرار بود فردا شب دزدي رو انجام بده دزدي رو همون شب انجام مي ده ............ .
ميثم از موزه خارج مي شه و سوار ماشينش مي شه . بعد از روشن كردن ماشين فشار لوله اسلحه اي رو پشت سر خودش حس مي كنه . بله دوست ميثمه كه به اون خيانت كرده بود و با اين كارش مي خواست عتيقه رو بدست بياره . فرد اسلحه به دست از ميثم مي خواد كه به خارج از شهر بره . ميثم بعد از طي مسافتي از موقعيتي كه براش بدست مياد استفاده مي كنه و با دوست خيانتكارش درگير مي شه . كنترل ماشين از دست ميثم خارج مي شه و ماشين از جاده خارج مي شه و با درختي تصادف مي كنه ... بعد از ساعتي كه ميثم به هوش مياد از ماشين خارج مي شه و خودش رو تا جاده مي رسونه و در امتداد جاده حركت مي كنه . ميثم بعد از مسافتي كه پياده مي ره از حال ميره ...

بعد از تعريف سرگذشت ميثم هر دو به خواب ميرن ...

فردا صبح ( محسن )
محسن زودتر از ميثم از خواب بيدار مي شه و شروع به مشاهده عتيقه مي كنه . عتيقه در دست محسن به صورت اتفاقي دو تيكه مي شه . درون بدنه عتيقه نوشته هايي هست كه قابل خوندن نيست ( با خط بيگانه ايه ) . محسن كه بسيار كنجكاو شده به كتابخونه مي ره و پس از ديدن چند كتاب تاريخي و باستان شناسي نوشته درون عتيقه رو معني مي كنه . متوجه مي شه بعد از قرار دادن عتيقه در مكان تاريخي X و در ساعت خاصي باعث بدست اومدن رمزي مي شه كه به گنجي عظيم مربوط مي شه .
محسن ، بعد از درميون گذاشتن موضوع با ميثم ، وي رو به يكي از دوستان دكتر خود مي سپاره و راهي مكان تاريخي X مي شه . محسن پس از اينكه به شهر مورد نظر رسيد متوجه مي شه كه براي رسيدن به محل مورد نظر نمي تونه از ماشين استفاده كنه و بايد از بلدهاي اون مكان استفاده كنه ، محسن بعد از معامله با يكي از بلدها به اسم يوسف به مكان تاريخي مي رن ...
محسن شروع به حل معماها مي كنه ............ بعد از اينكه در آخرين مرحله در اتاق گنجينه باز شد ، دوست خيانتكار ميثم رو مي بينه كه بعد از پيدا كردن ميثم به همراه اون به شهر و بعد به مكان تاريخي اومدن . فرد عتيقه رو از محسن مي گيره و وارد اتاق مي شه . بعد از ورود متوجه مي شه كه پاش روي سنگي رفته و بعد زمين شروع به لرزيدن مي كنه . محسن كه به در خروجي نزديك بوده فرار مي كنه ولي در آخرين لحظه سنگي به سرش مي خوره و نزديك در خروجي از حال مي ره ...

سال 1385 ( سارا )
سارا كه تا اين قسمت خاطرات پدربزرگش رو خونده متوجه مي شه كه چند صفحه آخر دفترچه كنده شده . سارا كه خيلي كنجكاو شده تصميم مي گيره به اون شهر بره و از موضوع سردربياره ...

_________________
Make something happen


0 بار اين نامه ويرايش شده است كه آخرين بار توسط 1 شنبه 22 بهمن 1385 - 15:31 در 2 بوده است.
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نويسنده
پيغام
iran_adventure
مدیر انجمن
مدیر انجمن


تاريخ عضويت: شنبه 4 آذر 1385
تعداد ارسالها: 2069
محل سكونت: تهران


1 شنبه 1 بهمن 1385 - 22:38
پاسخ بصورت نقل قول
سارا داره به خونه قديمي پدربزرگش مي ره كه بعد از فوت اون به سارا ارث رسيده . سارا به خونه پدربزرگش مي ره كه همه جاشو خاك گرفته و حالت عجيبي بر خونه حكم فرماست . سارا بعد از گشتن تو خونه به اتاق مطالعه پدربزرگش مي ره اونجا به صورت اتفاقي دفترچه خاطرات پدربزرگش رو پيدا مي كنه و شروع به خوندن كتاب مي كنه ...



http://gamer2006.persiangig.com/image/Raz_Ganjineh_L.jpg

_________________
Make something happen


اين نامه توسط iran_adventure در 5 شنبه 5 بهمن 1385 - 09:12 ويرايش شده است.
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نويسنده
پيغام
mehdico
مدیر انجمن
مدیر انجمن


تاريخ عضويت: 2 شنبه 19 بهمن 1383
تعداد ارسالها: 1524
محل سكونت: اهواز


2 شنبه 2 بهمن 1385 - 01:09
پاسخ بصورت نقل قول
-----------=

جالبه!

اما مگه باستان شناس ها اینقدر خرن که تا حالا نمی تونستن عتیقه رو نگاه کنن ببینن چیزی توش نیست ؟!!

البته همین یه جمله به چشمم خورد و بعداً کامل میخونمش.

-----------=
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نويسنده
پيغام
iran_adventure
مدیر انجمن
مدیر انجمن


تاريخ عضويت: شنبه 4 آذر 1385
تعداد ارسالها: 2069
محل سكونت: تهران


2 شنبه 2 بهمن 1385 - 03:28
پاسخ بصورت نقل قول
نقل قول:

اما مگه باستان شناس ها اینقدر خرن که تا حالا نمی تونستن عتیقه رو نگاه کنن ببینن چیزی توش نیست ؟!!


پس معلومه زياد بازي هاي ادونچر انجام ندادي . تو اين بازي ها اصلا منطق و اين جور چيزا ملاك نيست . يعني آدم مجبوره از اين جور مسايل چشم پوشي كنه . داستان من اگرچه ضعيفه ولي از لحاظ منطقي بودن از خيلي از داستان هاي بازي هاي ادونچر خارجي برتره . من خودم خيلي سعي كردم داستان طوري باشه كه منطقي پيش بره مثلا اين كه چطور مي شه كه ميثم به محسن اعتماد مي كنه به خاطر اينكه جونشو نجات داده و خيلي چيزاي ديگه . تازه داستاني كه مي بيني موقع تايپ يه بار ديگه ويرايشش كردم اصلا قرار نبود دوست ميثم خيانت كنه يا اينكه ميثم خلاف كار باشه يا اينكه اصلا قرار نبود ميثم تصادف كنه . اگه توجه كني اول داستان نوشتم ميثم تير خورده بعدا نوشتم تصادف كرده Confused

خوب به هر حال اينم يه ايراده . خوب يه نفر بگه محسن چه طوري از راز عتيقه مطلع بشه كه منطقي به نظر بياد ؟ البته خودمم دارم كار مي كنم ولي كليت داستان بيشتر برام اهميت داره دارم رو قسمت آخر كار مي كنم .

_________________
Make something happen
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نويسنده
پيغام
mehdico
مدیر انجمن
مدیر انجمن


تاريخ عضويت: 2 شنبه 19 بهمن 1383
تعداد ارسالها: 1524
محل سكونت: اهواز


2 شنبه 2 بهمن 1385 - 07:00
پاسخ بصورت نقل قول
-----------=

اونجا که محسن داره از غار فرار میکنه بهتر نیست سرش به سنگ بخوره تا سنگ به سرش؟ آخه سنگ که بیخودی حرکت نمیکنه !!!


آگاه شدن از راز با توجه به این که گفتی در یک زمان و همچنین مکان خاص اتفاق می افته و هم چنین با توجه به اینکه این یک مسئله ی تاریخی هست ، فقط یه راه داره : استفاده از سه عامل : موقعیت خورشید و سایه ها و همچنین شکل هندسی بنا و البته اگه اون نوشته به عنوان نقشه و راهنما استفاده شده باشه که هیچی اما در غیر این صورت ، نوشته هم میشه عامل چهارم.


-----------=
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نويسنده
پيغام
iran_adventure
مدیر انجمن
مدیر انجمن


تاريخ عضويت: شنبه 4 آذر 1385
تعداد ارسالها: 2069
محل سكونت: تهران


2 شنبه 2 بهمن 1385 - 10:07
پاسخ بصورت نقل قول
نقل قول:

اونجا که محسن داره از غار فرار میکنه بهتر نیست سرش به سنگ بخوره تا سنگ به سرش؟ آخه سنگ که بیخودی حرکت نمیکنه !!!


البته غار نيست . در ضمن قبلش گفتم كه پاي دوست خيانتكار ميثم رفت روي سنگي و اون مكان شروع به لرزيدن و خراب شدن كرد . يكي از جاهاي بي منطق داستان هم همين جاست آخه با تكون خوردن يه سنگ چطوري زمين شروع به لرزيدن مي كنه و همه جا خراب مي شه ؟!! Very Happy

نقل قول:

آگاه شدن از راز با توجه به این که گفتی در یک زمان و همچنین مکان خاص اتفاق می افته و هم چنین با توجه به اینکه این یک مسئله ی تاریخی هست ، فقط یه راه داره : استفاده از سه عامل : موقعیت خورشید و سایه ها و همچنین شکل هندسی بنا و البته اگه اون نوشته به عنوان نقشه و راهنما استفاده شده باشه که هیچی اما در غیر این صورت ، نوشته هم میشه عامل چهارم.


خوب متوجه نشدم . محسن توي هتل از راز مطلع مي شه ... اگه بازي خارجي بود چندتا دكمه روش مي زاشن به عنوان يه معما بعد كه معما رو حل كردي رمز رو پيدا مي كني كه اين خيلي بي منطق تر از روش اتفاقيه منه آخه اگه دكمه اي مشخص باشه به قول شما باستان شناس ها كه واردترند ولي تو روش اتفاقي هر انساني مي تونه اشتباه كنه و متوجه دو تيكه شدن عتيقه نشه .
البته حتما بايد يه روش ديگه پيدا كنم خودمم زياد حال نمي كنم . راستش اين قسمت تا موقع تايپ خالي بود Embarassed

_________________
Make something happen
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نويسنده
پيغام
Ali
مدیر کل
مدیر کل


تاريخ عضويت: شنبه 20 تير 1383
تعداد ارسالها: 2983
محل سكونت: On the edge


2 شنبه 2 بهمن 1385 - 17:13
پاسخ بصورت نقل قول
من این صفحه رو ذخیره کردم تا سر فرصت بخونم. ولی تلاش شما در زمینه داستان نویسی جالبه. امیدوارم در این زمینه موفق باشین...

_________________
پی سی گیمرز - آرشيو بزرگ بازی های کامپیوتری
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل ديدن وب سايت كاربر نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نويسنده
پيغام
مصطفي سپهريان
پیر بازی سازی
پیر بازی سازی


تاريخ عضويت: جمعه 24 آذر 1385
تعداد ارسالها: 1147
محل سكونت: تو يه فلش مموري دو گيگ


2 شنبه 2 بهمن 1385 - 17:24
پاسخ بصورت نقل قول
iran-adventure عزيز بسيار عالي بود ولي خب ميشه بهتر بشه ولي در كل براي يك بازي ماجرايي خيلي بهتر از اين سناريو هاي خارجكي مسخره بود.
موفق باشي
مصطفي Very Happy

_________________
«پشتکار»«پشتکار»«پشتکار»
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل ديدن وب سايت كاربر نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نويسنده
پيغام
eta
مدیر سایت
مدیر سایت


تاريخ عضويت: 2 شنبه 27 تير 1384
تعداد ارسالها: 2153
محل سكونت: شاهين شهر


2 شنبه 2 بهمن 1385 - 21:38
پاسخ بصورت نقل قول
داستانت جالبه. اما یه چیزی که به نظرم اومد قضیه منطق بود که گفتی تو ادونچر مهم نیست نظر من درست برعکس توه.
ولی یه ذره درباره بازیت حرف بزن کی شروعش کردی( میکنی ). چه هدفی داری.

_________________
تالار اصول ->صفحه ها، مقالات و تاپیکهای مفید

ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل
 

نويسنده
پيغام
iran_adventure
مدیر انجمن
مدیر انجمن


تاريخ عضويت: شنبه 4 آذر 1385
تعداد ارسالها: 2069
محل سكونت: تهران


3 شنبه 3 بهمن 1385 - 03:20
پاسخ بصورت نقل قول
خيلي ممنون

نقل قول:

من این صفحه رو ذخیره کردم تا سر فرصت بخونم.


منتظر نظرتون هستم .

نقل قول:

iran-adventure عزيز


بهتره بگي مجتبي

نقل قول:
یه چیزی که به نظرم اومد قضیه منطق بود که گفتی تو ادونچر مهم نیست نظر من درست برعکس توه.


مي بينم كه منطق رو دوست داري همه جا اجرا كني Very Happy . خوب راست مي گي من خودم وقتي ادونچر بازي مي كنم شروع به فوش دادن مي كنم انقدر كه بعضي قسمت ها بي منطقه . شايد هم مي خوام از سرم وا كنم كه خوب هيچ وقت از اين كار خوشم نيومده . فكرش رو بكن بازيكن حداقل 10 ساعت ( متوسط وگرنه بستگي به هوش طرف داره ) بايد بازي كنه . اين كه فقط داستانه ... تو معماها آدم خيلي اذيت مي شه اولا بايد به بازيت ربط داشته باشه دوما شما بايد داستان رو طوري بنويسي كه بتونه معماها رو بپذيره ( مثل دزدي ) وگرنه آدم تو زندگي واقعي و منطقي هيچ وقت با معما روبرو نمي شه بي تجربگي رو هم بزار كنارش ... همه اين دلايل باعث محدوديت شما مي شه كه مجبور مي شي از منطق خارج بشي . يكي از بازي هاي خيلي قشنگ استيل لايفه تو اين بازي تو يه قسمت براي رد كردن مرحله بايد براي پدرش شيريني درست كني كه هيچ ربطي به موضوع داستان كه قتل و جنايته نداره تازه با يه منطق خيلي مسخره . شما مواد شيريني رو به هر صورتي تركيب كني مشكلي نيست . ولي اونجا اگه يكي از مواد رو جابه جا تركيب مي كردي شيريني ساخته نمي شد ... . به هر حال خودمم خيلي دوست دارم همه جا منطقي به نظر بياد ولي اگه مجبور بشم ... Embarassed

نقل قول:

یه ذره درباره بازیت حرف بزن کی شروعش کردی( میکنی ). چه هدفی داری.


چون امتحان داشتم نتونستم زياد روش وقت بزارم درضمن بيشتر مي خواستم كار گروهي باشه و وقتم رو صرف اون كردم كه نشد البته يه كاري تو ذهنم هست اگه بشه مشكل گروه هم حل مي شه . هدفمم خيلي بزرگه . مثل موري .

يه چيزي كه اين روزا فكرم رو مشغول كردي و منو مايوس می كنه اينه كه مطمئن نيستم اين سبك بازي بتونه استقبال داشته باشه . آخه من خيلي از وقتم رو می خوام صرفش كنم اگه از اين لحاظ مطمئن بودم ، انگيزم چند برابر می شد .

_________________
Make something happen
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نمايش نامه هاي ارسال شده قبلي:   
ارسال يك موضوع جديد   پاسخ به يك موضوع    صفحه 1 از 2 تمام ساعات و تاريخها بر حسب 3.5+ ساعت گرينويچ مي باشد
برو به صفحه 1, 2  بعدي


 
پرش به:  


شما نمي توانيد در اين انجمن نامه ارسال كنيد.
شما نمي توانيد به موضوعات اين انجمن پاسخ دهيد
شما نمي توانيد نامه هاي ارسالي خود را در اين انجمن ويرايش كنيد
شما نمي توانيد نامه هاي ارسالي خود را در اين انجمن حذف كنيد
شما نمي توانيد در نظر سنجي هاي اين انجمن شركت كنيد


unity3d

بازگردانی به فارسی : علی کسایی @ توسعه مجازی کادوس 2004-2011
Powered by phpBB © 2001, 2011 phpBB Group
| Home | عضويت | ليست اعضا | گروه هاي كاربران | جستجو | راهنماي اين انجمن | Log In |