Contacts
صفحه اصلی پورتال | صفحه اصلی تالار | ثبت نام | اعضاء | گروه ها | جستجو | پرسش و پاسخ | فروشگاه الکترونیکی | خرید پستی بازی های کامپیوتری





صفحه اول انجمنها -> اصول اولیه در طراحی بازیهای کامپیوتری -> دسيسه در مشهد
 

ارسال يك موضوع جديد   پاسخ به يك موضوع ديدن موضوع قبلي :: ديدن موضوع بعدي
برو به صفحه 1, 2, 3  بعدي

دسيسه در مشهد
نويسنده
پيغام
مصطفي سپهريان
پیر بازی سازی
پیر بازی سازی


تاريخ عضويت: جمعه 24 آذر 1385
تعداد ارسالها: 1147
محل سكونت: تو يه فلش مموري دو گيگ


2 شنبه 2 بهمن 1385 - 17:21
پاسخ بصورت نقل قول
بسم الله الرحمن الرحيم
با سلام خدمت همگي
ديدم كه كم كم داريد به اين انجمن علاقه پيدا مي كنيد، گفتم تا دير نشده من هم يه سناريو بنويسم و نظر خواهي كنم ببينم خوب شده يا نه؟
خب اين سناريو كمي هم تخيلي است و از تمام داستان ها و باورهاي ايرانيان سرچشمه گرفته... اميد وارم كه از اين سناريو خوشتون بياد:
نقش اول اين داستان فردي است به نام سرهنگ آرش بياني كه خيلي هم ماجراجو و دنبال اتفاقات گوناگون است. خب همينطور كه مي دونيد هر نقش اولي يك فرد منفي در برابر خودش هم داره كه اين فرد پروفسور احسان سلجوقي است. من در اين داستان افراد بيشتر ديگري رو هم ميارم كه در خود داستان با آنها آشنا مي شويم و لازم به ذكر است كه هرجا جلوي اسمي نشان : آوردم يعني ان فرد آن حرف را مي زند. در ضمن اين داستان بيشتر به بازي هايي با سبك اكشن مي خوره كه دليلش رو بعدا متوجه ميشيد. من سعي دارم تا تمام تمام مراحل بازي و اينكه فرد بايد در اين بازي چي كار كنه رو بگم.
شروع داستان:
2 بهمن ماه سال 1385، مشهد، خيابان دكتر حسابي:
آفتاب غروب كرده و تمام افراد محله براي اقامه ي نماز به سمت مسجد امام محمد باقر(ع) در حركتند. پيرتر ها مثل هميشه با هم حرف ميزنند و جوانتر ها هم باهم. در همين بلوار سروان فرهمند و سرهنگ بياني در ماشين نشسته اند و سروان داره سرهنگ بياني رو به خونه ميرسونه كه صداي اذان بلند مي شود.
سرهنگ بياني: سروان اگه ميشه همين كنار بزن تا من پياده بشم.
سروان فرهمند: جناب سرهنگ مگه خونه نميريد؟
سرهنگ بياني: نه سروان، مي خوام برم مسجد نماز جماعت.
سروان ماشين رو پارك ميكنه و سرهنگ بياني از اون پياده ميشه و ميره بسمت مسجد( سروان فرهمند هم به سمت پاسگاه به راه ميفته) پس از اتمام نماز وقتي كه ديگه همه از مسجد بيرون آمدند و مثل هميشه در حال حرف زدن با هم هستند، جناب سرهنگ هم با امام جماعت مسجد در مورد مراسم عزاداري محرم در حال صحبت است كه ناگهان يك ماشين (پاترول) با سرعت بسيار زياد ترمز ميزنه و يك نفر از اون خارج ميشه، اون فرد به سمت دو تا بچه كه در حال صحبت با هم هستند ميره و كودك لاغر تر رو از زمين بلند كرده و به سمت ماشين ميره. كودك چاق ميخواد از اين كار جلو گيري كنه براي همون زود توي مسجد ميره و سرهنگ رو در جريان ميزاره.
پسر چاق: ج...ج..جناب سرهنگ...علي...علي....علي رو بردند.!!
سرهنگ: درست حرف بزن آرمان جان تا بفهمم چي مي گي؟
آرمان(پسر چاق): چند نفر آمدن علي رو دزديدن و دارن ميرن!!!!!
سرهنگ: خب چرا زود تر نگفتي؟ تو برو خونه و به خانواده ي علي خبر بده منم ميرم شايد بتونم كاري كنم.
سرهنگ بعد از زدن اين حرف ها به سرعت راه ميفته و وقتي به بيرون از مسجد ميره ميبينه كه يك ماشين باسرعت از چهارراه رد ميشه. ميفهمه كه سوژه بايد همون ماشين باشه براي همون دنبالش راه ميفته. موتور يكي از جوون هاي اون اطراف رو برميداره و با تمام سرعت به پيش ميره( الان نوبت بازيكنه كه با موتور دنبال اون ماشين بره و اگر بيشتر از فاصله مورد نظر از سوژه دور بشه بازي رو ميبازه) پس از اينكه حدودا 2 يا 3 دقيقه به تعقيب و گريز مي پردازند، يكي از دزدها سرش رو از ماشين در مياره و به سمت سرهنگ شليك ميكنه پس از كمي مانور دادن سرهنگ يك ماشين(206) با سرعت از طرف ديگه ي خيابون به موتور سرهنگ ميزنه و سرهنگ به حدودا 10متري آن طرفتر پرت ميشه و وقتي سرش رو از روي ازمين بلند ميكنه مي بينه كه ماشين مورد نظر(پاترول) با داخل يكي از ساختمان هاي داخل كوچه ميره.....اما بعدش سرهنگ از حال ميره!!
پس از چند مدت وقتي سرهنگ به هوش مياد به راه ميفته و به سمت ساختمان ميره( اين كارها به عهده ي بازيكن است) و پس از كمي سرك كشيدن متوجه ميشه كه يك لوله ي گاز كنار ديوار وجود داره و از اون بالا ميره تا ببينه تو ساختمون چه خبره. وقتي از ديوار پايين مياد ميبينه كه اينجا يك گاراژ بسيار بزرگه كه افراد زيادي اسلحه بدست دارن اونجا كشيك مي دن. سرهنگ آروم آروم به سمت يكي از اتاق هاي خالي اونجا ميره و بر حسب اتفاق مي بينه كه اون اتاق خاليه. او سيم موس رايانه اي كه توي اون اتاق هست رو ميكنه تا با استفاده از اون افراد ديگه رو خفه كنه. به اولين فرد كه ميرسه اون را با سيم خفه مي كنه و نفرات دوم و سوم را به همين صورت( تمام اين كارها به عهده ي بازيكن است) بسيار آرام به طوري كه هيچ صدايي ايجاد نكند (اگر صدا ايجاد كند بازي را ميبازد) خودش رو به اتاقي كه روي درش نوشته شده است اتاق كنترل وارد ميشه. اونجا نيز يكي ديگه هست كه اون رو هم خفه مي كنه و به سر رايانه هاي اصلي ميره و ميبينه كه توي يكي از اتاق ها جلسه اي محرمانه برگزار شده. خوب كه دقت ميكنه مي بينه فرمانده ي همه دوست دوران دبستانش احسان سلجوقي است. پس از اينكه به حرف هاي آنان گوش ميده مي فهمه كه موضوع دسيسه اي است در شهر مشهد و دليل دزديدن علي هم اينه كه پدرش يك مهندس كامپيوتر بسيار قهار است. سرهنگ پس از فهميدن تمام اينها به سمت پاسگاه ميره تا موضوع رو با بقيه در ميون بزاره.(پايان مرحله ي اول)
................................................................................................................................................................................ خب اميد وارم كه اين داستان خوب شده باشه
حتما نظراتتون رو بگيد چون ميدونم داستان نارسايي هاي زيادي داره كه بايد اصلاح بشه.
بقيه داستان را در پست هاي بعد بخوانيد!!!!!

_________________
«پشتکار»«پشتکار»«پشتکار»
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل ديدن وب سايت كاربر نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نويسنده
پيغام
مصطفي سپهريان
پیر بازی سازی
پیر بازی سازی


تاريخ عضويت: جمعه 24 آذر 1385
تعداد ارسالها: 1147
محل سكونت: تو يه فلش مموري دو گيگ


2 شنبه 2 بهمن 1385 - 21:08
پاسخ بصورت نقل قول
مثل اينكه كسي از اين تاپيك خوشش نمياد.
به نظر خودم كه خوب بود Neutral Exclamation

_________________
«پشتکار»«پشتکار»«پشتکار»
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل ديدن وب سايت كاربر نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نويسنده
پيغام
eta
مدیر سایت
مدیر سایت


تاريخ عضويت: 2 شنبه 27 تير 1384
تعداد ارسالها: 2153
محل سكونت: شاهين شهر


2 شنبه 2 بهمن 1385 - 21:40
پاسخ بصورت نقل قول
مصطفی جون خسته نباشی از این که می بینم داستان سازی هم تو این سایت مورد توجه قرار گرفته خوشحالم.
داستانتت رو خوندم برای یه بازی اکشن خوبه. راستش وقتی خوندم مرحله اول تعقیبه یه لحظه یاد مافیا افتادم.( من همون ارادتی رو که تو استراتژیک به کماندوز دارم تو اکشن هم به مافیا دارم)
ولی خوب بقیه قصه ات خیلی متفاوته.
یه ایرادش اینه که سرهنگ تو خیابون از هوش میره و بعد از مدتی خودش به هوش میاد و راه میفته میره. اونم تو مشهد که باید مردم مسلمونی داشته باشه. اگه تگزاس هم بود یکی به کمکش می رفت!!!!
دوم این که سرهنگ مجبوره زورکی بخوره به 206 البته ممکنه راه دیگه ای نباشه ولی به نظرم این جور کارا برای سبک اکشن مثل سمه. چرا که یارو کلی زور میزنه تا از موانع کوچیک و بزرگ بگذره این یکی دیگه خیلی نامردیه.
خوب برای بازیش هم فکری کردی یا فقط رو قصه اش کار میکنی.

_________________
تالار اصول ->صفحه ها، مقالات و تاپیکهای مفید

ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل
 

نويسنده
پيغام
meshki
بازی ساز
بازی ساز


تاريخ عضويت: 3 شنبه 14 آذر 1385
تعداد ارسالها: 105
محل سكونت: در محضر خداوند متعال


2 شنبه 2 بهمن 1385 - 22:16
پاسخ بصورت نقل قول
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام٬
موضوع: عاليه و ناب.
اما خود داستان: سرهنگ علي و آرمان رو ميشناسه٬ ولي اين توي داستان بايد يجور ديگه نشون داده بشه٬ علتش اينه كه اگه بازيكن توي اين گيري ويري بفهمه كه طرف با يك بچه آشناست يك كم تو ذوق مي زنه
منظورم اينه بايد نشون داده بشه يا فهمونده بشه كه سرهنگ اهل همون مسجد هست و اگر اهل اون مسجد باشه تعجب همكارش بي مورده.
اگه شما سوار يك موتور باشين و با سرعت زياد تصادف كنين و ده متر اون طرفتر بيفتين٬ بر فرض زنده موندن مطمينا نمي تونين برين آدم بكشين يا از لوله برين بالا يا ... در ضمن توي اون مدت كه اون بيهوشه يا سينه خيز حركت مي كنه٬ كسي اون اطراف نبود؟ كه بياد به سرهنگ كمك كنه؟ حداقل يك آمبولانس رو بايد خبر مي كردن.
به سمت پاسگاه رفتن اشتباه٬ چون نمي تونه جسدا رو ول كنه به امون خدا٬ حداكثر كاري كه مي تونه بكنه اينه كه بره بيرون (از همون لوله گاز) و يك تلفن گير بياره و زنگ بزنه و برگرده. اون حتي اگه جسدا رو قايم كنه بقيه مي فهمن.
مطمينا سرهنگ خونيه٬ پس نبايد محل رو ترك كنه چون خونش همه جا پاشيده و اگه كسي بياد اونجا مي فهمه
در كنار اينا بازم ميگم٬ اصل داستان خيلي خوبه و هيجان انگيز.

_________________
امام سجاد(ع):
خدايا من در كلبه فقيرانه خود چيزي دارم كه تو در عرش كبريايي خود نداري٬ من چون تويي دارم و تو چون خود نداري!
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل
 

نويسنده
پيغام
iran_adventure
مدیر انجمن
مدیر انجمن


تاريخ عضويت: شنبه 4 آذر 1385
تعداد ارسالها: 2069
محل سكونت: تهران


3 شنبه 3 بهمن 1385 - 03:19
پاسخ بصورت نقل قول
نقل قول:

سرهنگ: درست حرف بزن آرمان جان تا بفهمم چي مي گي؟
آرمان(پسر چاق): چند نفر آمدن علي رو دزديدن و دارن ميرن!!!!!
سرهنگ: خب چرا زود تر نگفتي؟ تو برو خونه و به خانواده ي علي خبر بده منم ميرم شايد بتونم كاري كنم.
سرهنگ بعد از زدن اين حرف ها به سرعت راه ميفته و وقتي به بيرون از مسجد ميره ميبينه كه يك ماشين باسرعت از چهارراه رد ميشه.


اين قسمت رو خيلي لفت دادي بايد همون لحظه از مسجد بره بيرون كم مونده بود بگي چاييش رو هم خورد بعد از مسجد اومد بيرون Wink

در كل داستان خوبيه . ايرادهاي دوستان هم منطقيه . ولي يه چيزي نوشته شما دقيقا معلوم نيست داستانه موضوعه فيلم نامه ست ... بهتره اول يه شروع يه پايان و يك مسير براي رسيدن از شروع به پايان رو مشخص كنيد . درضمن نياز نيست كه نحوه كشتن افراد تو داستان باشه . از نظر من ديالوگ هم نبايد باشه اينا همش مربوط به قدم هاي بعديه ...

@eta :
مافيا ... من كه عاشقشم . بعد از انجام مراحل اصلي مراحلي كه تو هر كدوم يه ماشين بايد آزاد كني رو تموم كردي من كه از هر كي پرسيدم نتونسته . Cool
البته آقا مصطفي ببخشيدها ولي مافياست ديگه عاشق زياد داره .

_________________
Make something happen
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نويسنده
پيغام
eta
مدیر سایت
مدیر سایت


تاريخ عضويت: 2 شنبه 27 تير 1384
تعداد ارسالها: 2153
محل سكونت: شاهين شهر


3 شنبه 3 بهمن 1385 - 13:15
پاسخ بصورت نقل قول
free ride extreme رو میگی.
آره همه اش رو تموم کردم.

_________________
تالار اصول ->صفحه ها، مقالات و تاپیکهای مفید

ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل
 

نويسنده
پيغام
مصطفي سپهريان
پیر بازی سازی
پیر بازی سازی


تاريخ عضويت: جمعه 24 آذر 1385
تعداد ارسالها: 1147
محل سكونت: تو يه فلش مموري دو گيگ


3 شنبه 3 بهمن 1385 - 14:16
پاسخ بصورت نقل قول
با سلام به تمام دوستان
خب تمام ايراد هايي رو كه گرفتيد قبول دارم و اصلاح مي كنم:
نقل قول:

اما خود داستان: سرهنگ علي و آرمان رو ميشناسه٬ ولي اين توي داستان بايد يجور ديگه نشون داده بشه٬ علتش اينه كه اگه بازيكن توي اين گيري ويري بفهمه كه طرف با يك بچه آشناست يك كم تو ذوق مي زنه

مشكي جون اينا همه بچه محل اند. Embarassed ولي نظرتون به جاست اصلاحش مي كنم. Question
نقل قول:

اگه شما سوار يك موتور باشين و با سرعت زياد تصادف كنين و ده متر اون طرفتر بيفتين٬ بر فرض زنده موندن مطمينا نمي تونين برين آدم بكشين يا از لوله برين بالا يا ... در ضمن توي اون مدت كه اون بيهوشه يا سينه خيز حركت مي كنه٬ كسي اون اطراف نبود؟ كه بياد به سرهنگ كمك كنه؟ حداقل يك آمبولانس رو بايد خبر مي كردن.

خودمم هم تعجب كردم حتما اصلاحش مي كنم ممنون Rolling Eyes البته بهتره بگم اگر تو مشهد اين كار به صورت واقعي هم اتفاق ميفته همه مي ترسن كه نزديك بشن Wink
نقل قول:

به سمت پاسگاه رفتن اشتباه٬ چون نمي تونه جسدا رو ول كنه به امون خدا٬ حداكثر كاري كه مي تونه بكنه اينه كه بره بيرون (از همون لوله گاز) و يك تلفن گير بياره و زنگ بزنه و برگرده. اون حتي اگه جسدا رو قايم كنه بقيه مي فهمن.
مطمينا سرهنگ خونيه٬ پس نبايد محل رو ترك كنه چون خونش همه جا پاشيده و اگه كسي بياد اونجا مي فهمه
در كنار اينا بازم ميگم٬ اصل داستان خيلي خوبه و هيجان انگيز.

من هم دستي اينجوري نوشتم كه حالا پس از خوندن قسمت دوم متوجه ميشيد. Arrow
نقل قول:

یه ایرادش اینه که سرهنگ تو خیابون از هوش میره و بعد از مدتی خودش به هوش میاد و راه میفته میره. اونم تو مشهد که باید مردم مسلمونی داشته باشه. اگه تگزاس هم بود یکی به کمکش می رفت!!!!
دوم این که سرهنگ مجبوره زورکی بخوره به 206 البته ممکنه راه دیگه ای نباشه ولی به نظرم این جور کارا برای سبک اکشن مثل سمه. چرا که یارو کلی زور میزنه تا از موانع کوچیک و بزرگ بگذره این یکی دیگه خیلی نامردیه.

حرف به جايي زديد حتما اصلاح مي كنم و در پست بعدي همراه با قسمت دوم ميزارم
نقل قول:

مافيا ... من كه عاشقشم . بعد از انجام مراحل اصلي مراحلي كه تو هر كدوم يه ماشين بايد آزاد كني رو تموم كردي من كه از هر كي پرسيدم نتونسته .
البته آقا مصطفي ببخشيدها ولي مافياست ديگه عاشق زياد داره .

يكم بيشتر توضيح بده. آخه خيلي وقت پيش تمامش كردم درست يادم نمياد. Question اما واقعا كه بازيه عالي است Laughing
خب سعي ميكنم قسمت اول رو اصلاح كنم و همراه قسمت دوم بزارم Evil or Very Mad
با تشكر از همه
مصطفي

_________________
«پشتکار»«پشتکار»«پشتکار»
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل ديدن وب سايت كاربر نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نويسنده
پيغام
eta
مدیر سایت
مدیر سایت


تاريخ عضويت: 2 شنبه 27 تير 1384
تعداد ارسالها: 2153
محل سكونت: شاهين شهر


3 شنبه 3 بهمن 1385 - 16:59
پاسخ بصورت نقل قول
eta نوشته:

خوب برای بازیش هم فکری کردی یا فقط رو قصه اش کار میکنی.

_________________
تالار اصول ->صفحه ها، مقالات و تاپیکهای مفید

ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل
 

......................
نويسنده
پيغام
مصطفي سپهريان
پیر بازی سازی
پیر بازی سازی


تاريخ عضويت: جمعه 24 آذر 1385
تعداد ارسالها: 1147
محل سكونت: تو يه فلش مموري دو گيگ


3 شنبه 3 بهمن 1385 - 20:37
پاسخ بصورت نقل قول
عزيزeta
ساخت يك بازي به افراد زيادي نياز داره( يك بازي خيلي خوب) و من هم تو فكرش هستم ولي فعلا با چند كار ساده تر شروع كردم Idea [/quote]

_________________
«پشتکار»«پشتکار»«پشتکار»
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل ديدن وب سايت كاربر نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نويسنده
پيغام
مصطفي سپهريان
پیر بازی سازی
پیر بازی سازی


تاريخ عضويت: جمعه 24 آذر 1385
تعداد ارسالها: 1147
محل سكونت: تو يه فلش مموري دو گيگ


3 شنبه 3 بهمن 1385 - 20:40
پاسخ بصورت نقل قول
با سلام خدمت همگي
با تشكر از مجتبي، مشكي، اتا و ادي جون كه با نظرات گرانقدرشون به من كمك هاي بسياري كردند. حالا مي خوام قسمت اول(ويرايش شده) و دوم داستان رو با هم بزارم اينجا بهتره براي خوندنش اين پست رو سيو كنيد:
شروع داستان:
قسمت اول داستان(ويرايش شده):
2 بهمن ماه سال 1385، مشهد، خيابان دكتر حسابي:
آفتاب غروب كرده و تمام افراد محله براي اقامه ي نماز به سمت مسجد امام محمد باقر(ع) در حركتند. پيرتر ها مثل هميشه با هم حرف ميزنند و جوانتر ها هم باهم. در همين بلوار سروان فرهمند و سرهنگ بياني در ماشين نشسته اند و سروان داره سرهنگ بياني رو به خونه ميرسونه كه صداي اذان بلند مي شود و سرهنگ بياني از سروان فرهمند مي خواد كه او رو همونجا پيش مسجد پياده كنه.سروان ماشين رو پارك ميكنه و سرهنگ بياني از اون پياده ميشه و ميره بسمت مسجد( سروان فرهمند هم به سمت پاسگاه به راه ميفته) پس از اتمام نماز وقتي كه ديگه همه از مسجد بيرون آمدند و مثل هميشه در حال حرف زدن با هم هستند، جناب سرهنگ هم با امام جماعت مسجد در مورد مراسم عزاداري محرم در حال صحبت است كه ناگهان يك ماشين (پاترول) با سرعت بسيار زياد ترمز ميزنه و يك نفر از اون خارج ميشه، اون فرد به سمت دو تا بچه كه در حال صحبت با هم هستند ميره و كودك لاغر تر رو از زمين بلند كرده و به سمت ماشين ميره. كودك چاق ميخواد از اين كار جلو گيري كنه براي همون زود توي مسجد ميره و سرهنگ رو در جريان ميزاره. سرهنگ هم به او ميگه كه موضوع رو به خانوادة علي اطلاع بده و خودش به بيرون از مسجد به راه ميفته
و وقتي به بيرون از مسجد ميره ميبينه كه يك ماشين باسرعت از چهارراه رد ميشه. ميفهمه كه سوژه بايد همون ماشين باشه براي همون دنبالش راه ميفته. موتور يكي از جوون هاي اون اطراف رو برميداره و با تمام سرعت به پيش ميره( الان نوبت بازيكنه كه با موتور دنبال اون ماشين بره و اگر بيشتر از فاصله مورد نظر از سوژه دور بشه بازي رو ميبازه) پس از اينكه حدودا 2 يا 3 دقيقه به تعقيب و گريز مي پردازند، يكي از دزدها سرش رو از ماشين در مياره و به سمت سرهنگ شليك ميكنه پس از كمي مانور دادن بالاخره يكي از تير ها به موتور سرهنگ برخورد مي كنه و او رو مجبور ميكنه كه از موتور پياده بشه. سرهنگ بلافاصله از راننده ي يك ماشين(206) كه در آن حوالي بود كمك ميگيره و ماشين مرد نظر رو تعقيب ميكنه تا اينكه مي بينه ماشين به يكي از ساختمون هاي كوچه اي دربست وارد ميشه.پس از چند مدت وقتي سرهنگ از ماشين پياده ميشه به راه ميفته و به سمت ساختمان ميره( اين كارها به عهده ي بازيكن است) و پس از كمي سرك كشيدن متوجه ميشه كه يك لوله ي گاز كنار ديوار وجود داره و از اون بالا ميره تا ببينه تو ساختمون چه خبره. وقتي از ديوار پايين مياد ميبينه كه اينجا يك گاراژ بسيار بزرگه كه افراد زيادي اسلحه بدست دارن اونجا كشيك مي دن. سرهنگ آروم آروم به سمت يكي از اتاق هاي خالي اونجا ميره و بر حسب اتفاق مي بينه كه اون اتاق خاليه. او سيم موس رايانه اي كه توي اون اتاق هست رو ميكنه تا با استفاده از اون افراد ديگه رو خفه كنه. به اولين فرد كه ميرسه اون را با سيم خفه مي كنه و نفرات دوم و سوم را به همين صورت( تمام اين كارها به عهده ي بازيكن است) بسيار آرام به طوري كه هيچ صدايي ايجاد نكند (اگر صدا ايجاد كند بازي را ميبازد) خودش رو به اتاقي كه روي درش نوشته شده است اتاق كنترل وارد ميشه. اونجا نيز يكي ديگه هست كه اون رو هم خفه مي كنه و به سر رايانه هاي اصلي ميره و ميبينه كه توي يكي از اتاق ها جلسه اي محرمانه برگزار شده. خوب كه دقت ميكنه مي بينه فرمانده ي همه دوست دوران دبستانش احسان سلجوقي است. پس از اينكه به حرف هاي آنان گوش ميده مي فهمه كه موضوع دسيسه اي است در شهر مشهد و دليل دزديدن علي هم اينه كه پدرش قبلا عضو اين گروه بوده ولي بعد ها به اونها خيانت ميكنه و اونها رو به پليس لو ميده . سرهنگ پس از فهميدن تمام اينها تصميم مي گيره به سمت پاسگاه بره كه ...

قسمت دوم داستان:
در همين حال كه سرهنگ براي بيرون رفتن از گاراژ داره آماده ميشه يكي از نگهبانان متوجه اجساد خفه شده ميشه و بالافاصله زنگ خطر رو به صدا درمياره. سرهنگ هم كه متوجه موضوع ميشه تفنگ يكي از اجساد رو برمي داره و با سرعت خودش رو به در ورودي مي رسونه، كه ناگهان يكي از نگهبانان به سمت او شليك مي كنه و پس از اينكه صداي شليك بلند ميشه همه بيرون مي ريزند و سرهنگ مجبور ميشه با اون ها به مبارزه بپردازه( به عهده ي بازيكن) پس از كشتن چند تا از نگهبانان تير هاي تفنگ سرهنگ تمام ميشه و تصميم مي گيره پا به فرار بزاره. سرهنگ خودش رو به در ميرسونه و وقتي كه داره از بالاي در فرار مي كنه تيري به بازو اش اصابت مي كنه ولي سرهنگ بدون توجه به اين درد ها به راه خودش ادامه ميده تا اينكه به يك ماشيني ميرسه كه درش بازه و سوييچ درونش است(پيكان) اما از بخت بد سرهنگ اونقدر روشن كردن ماشين طول ميكشه كه نگهبانان هم با ماشين هاي خود(2 تا پرايد) به سمت او ميرن بالافاصله سرهنگ پاش رو روي گاز مي زاره و از اون ها دور ميشه و سعي ميكنه كه اونها رو جا بزاره( اين قسمت رانندگي نيز به عهده ي بازيكن است) پس از اينكه سرهنگ مي تونه او نها رو گم كنه زود به پاسگاه بر ميگرده. وقتي سرهنگ بياني به پاسگاه ميرسه خانواده ي علي رو مي بينه كه دل نگران او هستند. سرهنگ پدر علي رو به گوشه اي ميكشه و تمام موضوع رو براي اون شرح ميده و به او ميگه كه يه چند روزي بايد با زن و بچه هاش به تهران پيش دايي علي برن تا دست گروه خلافكار به اونها نرسه. بعد از اين كه سرهنگ كارش با خونواده ي آقاي مشكات تمام ميشه به سمت اتاق تيمسار بهرامي راه ميفته و موضوع رو با او نيز در ميون ميزاره ولي هنگامي كه تيمسار موضوع رو ميفهمه بسيار خونسردانه ميگه كه اونها حتما چون سرهنگ خودش رو لو داده از اون گاراج رفتن براي همون اين پرونده رو به سرهنگ بياني نميده. سرهنگ با حالت عصبي از اتاق تيمسار خارج ميشه و بهمراه سروان فرهمند به اون گاراژ برمي گرده. و همونطور كه تيمسار پيش بيني كرده بود مي بينه كه خبري از افرادي كه قبلا اونجا بودن نيست. دوباره به اتاق كنترل ميره و كمي با دستگاه هاي اونجا ور ميره كه به طور ناگهاني دري به سمت يك زيز زمين باز ميشه. سرهنگ به سروان فرهمند ميگه كه همونجا بمونه و اگر بعد از يك ساعت برنگشت به سراغ سرهنگ بياد. سرهنگ يك چراغ قوه و يك كلت با تعدادي فشنگ برميداره و وارد زير زمين ميشه و بعد از اينكه حدودا 50 متري از اونجا دور ميشه مي بينه كه دو تا فرد با هم حرف ميزنن. كمي كه با خودش سبك سنگين مي كنه مي بينه كه بهتره بدون هيچ صدايي اونها رو بكشه براي همون صدا خفه كن تفنگ را گذاشته و اونها رو ميكشه و براي اينكه مثل دوباره كسي متوجه اجساد نشه اونها رو به چاهي كه همونجا بود ميندازه و دوباره به راه خودش ادامه ميده. بعد از اينكه حدودا نيم ساعت از ورود او به تونل مي گذشت به دري آهني مي رسه كه سه نفر از آن نگهبانب ميدن. يكي از نگهبان ها جلوتر از بقيه بطوري وايستاده است كه ديده نميشه سرهنگ پيش اون ميره و با سيمي كه از دفعه ي پيش در جيبش داره او رو خفه ميكنه و لباس هاي او رو مي پوشه. و به راه ميفته كه از كنار دو تا نگهبان بگذره.بعد از اينكه از در وارد ميشه مي بينه كه اين جا يه ساختمان زيرزميني بسيار بزرگه كه تمام سلاح مدرن و دستگاه هايي كه باعث كشتار جمعي ميشوند در اون پيدا ميشه و حدودا 100 نفر از بهترين نابغگان ايراني و خارجي در اون به كار مي پردازند. كمي كه جلوتر ميره مي بينه كه پروفسور سلجوقي و چند تا ديگه از نگهبان ها به انتظار او نشستند. وقتي متوجه ميشه زود روش رو برمي گردونه كه در بره و لي نگهبان ها اون رو اسير مي كنن. پس از اينكه 1 ساعت ميگذره و سرهنگ بياني نمياد سروان فرهمند نگران او ميشه براي همون تنها اسلحه اي كه داره رو برمي داره و به دري وارد ميشه كه سرهنگ وارد شد........

خب دستي كم نوشتم كه فرصت خوندن و نظر دادنش رو داشته باشيد. پس حتما نظر بديد كه اين قسمت هم مثل قسمت قبل ويرايش مجدد بشه!
با تشكر از تمام كساني كه به اين تاپيك سرزدند
مصطفي
Very Happy

_________________
«پشتکار»«پشتکار»«پشتکار»
ارسال  بازگشت به بالا
ديدن مشخصات كاربر ارسال پيغام خصوصي ارسال ايميل ديدن وب سايت كاربر نام كاربري در پيغامگير Yahoo
 

نمايش نامه هاي ارسال شده قبلي:   
ارسال يك موضوع جديد   پاسخ به يك موضوع    صفحه 1 از 3 تمام ساعات و تاريخها بر حسب 3.5+ ساعت گرينويچ مي باشد
برو به صفحه 1, 2, 3  بعدي


 
پرش به:  


شما نمي توانيد در اين انجمن نامه ارسال كنيد.
شما نمي توانيد به موضوعات اين انجمن پاسخ دهيد
شما نمي توانيد نامه هاي ارسالي خود را در اين انجمن ويرايش كنيد
شما نمي توانيد نامه هاي ارسالي خود را در اين انجمن حذف كنيد
شما نمي توانيد در نظر سنجي هاي اين انجمن شركت كنيد


unity3d

بازگردانی به فارسی : علی کسایی @ توسعه مجازی کادوس 2004-2011
Powered by phpBB © 2001, 2011 phpBB Group
| Home | عضويت | ليست اعضا | گروه هاي كاربران | جستجو | راهنماي اين انجمن | Log In |