alibaba مدیر انجمن
تاريخ عضويت: شنبه 21 بهمن 1385 تعداد ارسالها: 313 محل سكونت: تهران
2 شنبه 12 فروردين 1387 - 10:03 |
|
|
-ازهاجربه مقداد ازهاجربه مقداد
صدااز بی سیمی که دردست سرگردبودبیرون می آمد.سرگردپاسخ داد:
- مقدادبه گوشم.
- مقدادما اتومبیل موردنظر رو درخیابان 25 کنارپارکینگ وحدت پیداکردیم.دستورچیه؟
- اتومبیل را توقیف کنید منم الان خودم رو میرسونم.
سپس با عجله از اتاق بیرون رفت.بیرن اداره سواریکی از مرسدس هاشد.به راننده گفت:
- بروبه سمت خیابان 25
- بله قربان
وقتی رسیدند باعجله از ماشین پیاده شد وبه سمت اتومبیل دیگری که نزدیک در پارکین ایستاده بود به راه افتاد.مردی از آن اتومبیل خارج شد.چهره ای جوان وبانشاط داشت وبادملایمی موهای بلندوسیاهش راتکان می داد.بدنش ورزیده وخوش استیل بود.
سرگرد احمدی سلام کرد وگفت:
- اکبرماشین کجاست؟
- انجاست قربان وبا انگشتش به سمت راستشان اشاره کرد.
سرگردبه طرفی که اکبر به آن اشاره می کردنگاه کرد.اتومبیل به طورکامل سوخته بود.سرگرد روبه اکبر کرد وگفت:
- سروان سعیدی ازاین که چیزی نمونده
وهمان طور که به طرف ماشین می رفت ادامه داد:
- کسی رو هم دستگیر کردین؟
- خیرقربان.ولی صاحب پارکینگ می گفت دیشب حوالی ساعت 12 دونفر ماشین رو اینجا گذاشته وآتش زده اند.
- چهرشونو ندیده؟
- خیرقربان گفته صورتاشون تو تاریکی شب خیلی واضح نبوده.
- الان کجاست؟
- ستوان مجیدی داره ازش پرسجو می کنه؟
- بسیارخوب.
سپس به جایی که ستوان مجیدی بود حرکت کرد.وقتی به ستوان رسید گفت:
- خسته نباشیدتاحالا به نتیجه ای هم رسیدید؟
- خیرقربان این مرد
وهمانطور که داشت به شخص درکنارش اشاره میکرد ادامه داد:
- اظهاربی اطلاعی می کند.
- بسیارخوب ایشان فعلابازداشت هستند.
مردکه بانگرانی به آنهانگاه می کرد وتا آن لحظه ساکت مانده بود گفت:
- جناب سرگردماکه کاری نکذدیم چراماروبازداشت می کنید؟
وبه گریه افتاد
سرگرد برای تسکین خاطر آن مرد گفت:
- نگران نباش در اداره چندتا سوال دیگه ازتون می پرسیم اگر بی گناه بودید آزاد می شوید.سپس به طرف اتومبیلی که با آن آمده بود به راه افتادوهمان طور که از آنها دور می شدسروان سعیدی را صداکرد.سروان باعجله خودراباه او رساند.سرگرد گفت:
- اکبر پرونده مردی که صبح آمده بود اداره وادعا کرده بود که اتومبیلش به سرقت رفته به کجارسید؟
- گروهی رو فرستادم در محل برای تحقیق.
- بسیارخوب.راستی امروزبایدبه باشگاه برویم به کلی فراموش کرده بودم.
هردو سوار ماشینی که سرگرد با آن آمده بودشدندوبه سمت اداره به راه افتادند.
***** |
_________________ نوآوری تفاوت بین یک رهبر و یک دنباله رو است. نو آوری هیچ گونه مرزی ندارد. تنها مرز فقط تخیل شماست. زمان در اختیار شماست که چه چیز را می خواهید از این جعبه بیرون بیاورید.
(استیو جابز) |
|